داستان ^_^

ساخت وبلاگ
  وقتی که میگن زن شیطون رو هم درس میده قبول کن!! / طنز



زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟ میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد

بقیه در ادامه مطلب ...

داستان ^_^...
ما را در سایت داستان ^_^ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مهدی قاسمی all-story بازدید : 246 تاريخ : پنجشنبه 10 اسفند 1391 ساعت: 22:11

خدا در روح ما زمزمه می کند



روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم

رفت و آمدی می گذشت.ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر

بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد!


بفیه در ادامه مطلب ...


داستان ^_^...
ما را در سایت داستان ^_^ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مهدی قاسمی all-story بازدید : 257 تاريخ : پنجشنبه 10 اسفند 1391 ساعت: 22:11

سرباز آمریکایی



سرباز قبل از اینکه به خانه برسد با پدر و مادر خود تماس گرفت و گفت:
پدر ومادر عزیزم جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه برگردم؛ ولی خواهشی از شما دارم.
 رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم.


بقیه در ادامه مطلب ...


داستان ^_^...
ما را در سایت داستان ^_^ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مهدی قاسمی all-story بازدید : 248 تاريخ : پنجشنبه 10 اسفند 1391 ساعت: 22:11

کیمیاگری در خیابان



ایستگاه اتوبوس نزدیک خانه ی ما از نوادر روزگار است.واین نه از جهت آن است که موقعیت جغرافیایی خوبی دارد یا از نظر تاریخی نمونه ای منحصر به فرد است.اتفاقا مثل خیلی ایستگاه های دیگر ایستگاه آخر خط است و در فصول یا ساعاتی که اتوبوس پیدا بشود می توان شمایل آن را زیارت کرد.ولی سوار دن به اتوبوس مسئله ای دیگر است و همین مسئله است که این ایستگاه را از نوادر روزگار کرده است.زیرا در باجه ی بلیط فروشی آن بلیط به طریق خاصی فروخته میشود که بیشتر به نوعی سیرک شباهت دارد.

بقیه در ادامه مطلب ...


داستان ^_^...
ما را در سایت داستان ^_^ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مهدی قاسمی all-story بازدید : 284 تاريخ : پنجشنبه 10 اسفند 1391 ساعت: 22:11

 ننگ بی پولی



ابوالفتح خان آشنای ما یک خانه به هشتاد و پنج هزار تومان خریده بود. البته امروز دیگر خانه هشتاد و پنج هزار تومانی چیزی نیست که قابل صحبت باشد ولی دوستان و بستگان او این حرفها را نمی فهمیدند و «سور» می خواستند …

 ابوالفتح خان سور به معنی واقعی نداد ولی یک روز ده پانزده نفر از آشنایان نسبی و سببی را برای صرف چای و شیرینی به خانه دعوت کرد. همان طور که حدس می زنید بنده هم جزء این عده بودم. چون میهمانی به مناسبت خرید خانه بود طبعاً تمام مدت صحبت در اطراف خانه دور می زد یکی یکی مهمانان را در اطاقها گردش می دادند و ابوالفتح خان و زنش شمس الملوک می گفتند و تکرار می کردند:

بقیه در ادامه مطلب ...


داستان ^_^...
ما را در سایت داستان ^_^ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مهدی قاسمی all-story بازدید : 262 تاريخ : پنجشنبه 10 اسفند 1391 ساعت: 22:11

بیچاره مردمی که قهرمان ندارند !



استادمون امروز در آخر کلاس ، برای جمع بندی حرفاش گفت : به قول گالیله:بیچاره مردمی که نیاز به قهرمان دارند !

هدی که یکی از همکلاسی های باهوش کلاسمونه هم تند و سریع گفت : بیچاره مردمی که قهرمان ندارند !

آقای دکتر ... با بی تفاوتی گفت : خانم محبی ! این نظر شخصی شماست !! و خواست از کلاس بره بیرون که هدی گفت : این جمله من نیست ، این جمله حکیم ارد بزرگ در کتاب سرخ است

ابقیه در ادامه مطلب ...


داستان ^_^...
ما را در سایت داستان ^_^ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مهدی قاسمی all-story بازدید : 221 تاريخ : پنجشنبه 10 اسفند 1391 ساعت: 22:11

همسرم دیگر آن زن سابق نشد



سخنان حکیمانه بهترین کلیدهای خوشبختی در زندگی هستند متاسفانه بیشتر ماها به این حقیقت زمانی پی می بریم که دیگه کار از کار گذشته !
در فرگرد همسر کتاب سرخ ، اندیشمند نامدار حال حاضر کشورمون حکیم ارد بزرگ HAKIM OROD BOZORG می گه : (( همسر خویش را به دیدار دوستان زن و مرد تنهای خویش نبریم ))
این جمله شاید ساده به نظر برسه اما با خواندن خبر زیر به اهمیت حیاتی اون پی می بریم :


بقیه در ادامه مطلب ...


داستان ^_^...
ما را در سایت داستان ^_^ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مهدی قاسمی all-story بازدید : 209 تاريخ : پنجشنبه 10 اسفند 1391 ساعت: 22:11

خولی و خر نامرد



روزی خولی از راهی می گذشت.
درختی پیدا کرد و زیر سایه آن کمی خوابید.
ناغافلی دزدی آمد و خرش را دزدید.
خولی وقتی از خواب بیدار شد و دید خرش نیست،
خورجینش را برداشت و به راه خودش ادامه داد
تا اینکه چشمش به خر دیگری افتاد که بدون صاحب بود.

بقیه در ادامه مطلب ...


داستان ^_^...
ما را در سایت داستان ^_^ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مهدی قاسمی all-story بازدید : 260 تاريخ : پنجشنبه 10 اسفند 1391 ساعت: 22:11

بلایی که ابومسلم خراسانی بر سر کمونیسم آورد



روزی ابومسلم خراسانی با سپاه خویش از کنار روستای بسیار سبز و زیبا می گذشت جمعی از مردم آن روستا تقاضای دیدار با او را داشتند یکی از آنها را اجازه دادند تا نزد سردار ایرانی بیاید او گفت ما مردان روستا از شما می خواهیم ثروت روستا را بین ما تقسیم کنید و ادامه داد باغ بزرگی در کنار روستا است که اگر تقسیم اش کنید هر کدام از ما صاحب باغ کوچکی می شویم و همیشه دعاگوی شما خواهیم بود . سردار پرسید اگر صاحب باغ هستید پس چرا به پیش من آمده اید ؟! بروید و بین خویش تقسیم اش کنید .


بقیه در ادامه مطلب ...


داستان ^_^...
ما را در سایت داستان ^_^ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مهدی قاسمی all-story بازدید : 275 تاريخ : پنجشنبه 10 اسفند 1391 ساعت: 22:11

بزرگترین حکمت



روزی استادی در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت:
«استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست »
استاد از نوجوان خواست وارد آب بشود.
نوجوان این کار را کرد.
استاد با حرکتی سریع، سر نوجوان را زیر آب برد و همان جا نگه داشت،
طوری که نوجوان شروع به دست و پا زدن کرد.

بقیه در ادامه مطلب ...


داستان ^_^...
ما را در سایت داستان ^_^ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مهدی قاسمی all-story بازدید : 247 تاريخ : پنجشنبه 10 اسفند 1391 ساعت: 22:11